باید دور تو گشت!
خورشید از دور دیدن ندارد
به خواب که میروم تو می آیی
به من بگو
مگر رفتن پایان قصه نبود!
بی تو در وطن خودم غریبم
مرا به سرزمینم بازگردان
خیلی وقت بود که از آرزوهایش حرفی نمیزد
مگر تمامشان را به نام من زده بود پدر
نکند دلتنگی هایت را در گوش باران زمزمه کرده ای که تا باران میبارد به یادت میافتم.