دست هایم را بگیر
زمستان سختی در راه است
می دانم تو روی خورشید را هم کم میکنی
آنقدر که تو به خوابهایم می آیی
حتی ستاره به آسمان نمی آید
میدانم
گفت:نباید ببینی اش!
نمیدانست من حتی با چشمهای بسته هم تو را می دیدم.
تو از چشمانم نمی افتی
میدانم هیچ پرنده ای آشیانه اش را ترک نمیکند
تو بیا...
کمی بعد از آمدن بهار
تو را که ببینند پا پس می کشند گلها