رنگ شاهنامه را به خود ندیده بود
ولی حماسه ها می آفرید مادر
این اولین سفره ای بود که بعد از خاکسپاری مادر دور هم جمع شده بودند.
دخترک اصلا لب به غذا نمیزد ولی اینبار هیچکس متوجه نشد.
گاهی به دیدنم بیا
پرنده ای که بال و پرش شکسته قفس نمیخواهد.
به سر زمستان زده باز هوایت
ببین رقص عاشقانه ی برفهایی را
که قرار است آغوش قدمهایت شوند
حتی مرگ هم نمیتواند چیزی از تو بگیرد
تو تا ابد در شعرهای من نفس خواهی کشید