بهار آمده باز
بی تو اما
باران از چشمهای من میبارد انگار
کم مانده چشم هایت هم فراموشم کنند
اما این قلب هنوز با نگاه های تو می تپد
می بینی بهارکم
همه در انتظار رسیدنت بودند
و من مشغول دوست داشتنت
چه زیباست با تو به مقصد رسیدنم
بعد از رفتنم
تو مرا هر روز خواهی دید
در چهره ی معصوم دختری زیبا
با من قدم خواهی زد
در یک روز گرم بارانی
تو مرا پیدا خواهی کرد
بی آنکه دنبالم بگردی...
برکه ای کوچکم بی تو
به دریا شدن عادتم بده
بگذار غم در ما آرام گیرد...