نظم جهانی را به هم میریزد
سوز آذر چشمانت
نگاهم که میکنی زمستانم بهار میشود
مهرت به دلم نشست
و پاییز شروع شد
وای از غم بی مهری تو
در دل پاییز
به کجا باید پناه برد؟
وقتی دریا هم موج موهای تو را به رخ من میکشد...
خیلی دلم را شکستند، آنقدر که دیگر دردی ندارد
ولی من فقط نگران توام که در دلمی
ببار باران ببار
دیگر طاقت دیدن اشکهایش را ندارم...