من در این دنیا ندیدم غیر مادر همدمی
غیر از آن چشمان دلواپس ندیدم گوهری
من در آن موی سفیدش رنج دوران دیده ام
من در آن روی چو ماهش گنج پنهان دیده ام
در فضای خانه پیچید عطر او وقت نماز
خوش به حال من که شاهد باشم آن راز و نیاز
نمیدانم طعم بستنی های کودکیمان شیرین تر بودند یا روزگار هنوز کاممان را تلخ نکرده بود،
نمیدانم شب ها کوتاه تر بودند یا قلبمان دلتنگ کسی نبود.
مردم شهرم از این جور زمانه خسته اند
روز و شب در سایه ی سنگین درد آشفته اند
در خیابانهای شهرم، می کشند آژیر درد
مرد و زن، پیر و جوان دلواپس از این حجم درد
کادر درمان از همیشه خسته تر، دلسوزتر
پیش خلق و خالق اما همچنان محبوب تر
ای خدا کاری بکن این درد امانها را برید
منجی عالم تویی، هرگز نگردم نا امید