اشک بی شک در چنین روزی به خود بالیده است
اهل عالم در غم خون خدا از جان و دل نالیده اند
دلم برای عطر گلاب و چای روضه های مادربزرگ تنگ شده
جوانی مادرم هم آنجا، جا مانده
مثل اینکه گذشته، حالم را بدجور بدهکار است.
به کجا باید پناه برد؟
وقتی دریا هم موج موهای تو را به رخ من میکشد...
خیلی دلم را شکستند، آنقدر که دیگر دردی ندارد
ولی من فقط نگران توام که در دلمی
اصلا او آمد که دل را ببرد
دلبرا، از تو به غیر از این نباشد انتظار