نه آنقدر دوری که دل بکنم
نه آنقدر نزدیکی که دل ببندم
جایی میان فاصله ها ایستاده ای
کورترین نقطه ی جهان من شاید تو باشی...
من در این دنیا ندیدم غیر مادر همدمی
غیر از آن چشمان دلواپس ندیدم گوهری
من در آن موی سفیدش رنج دوران دیده ام
من در آن روی چو ماهش گنج پنهان دیده ام
در فضای خانه پیچید عطر او وقت نماز
خوش به حال من که شاهد باشم آن راز و نیاز
نمیدانم طعم بستنی های کودکیمان شیرین تر بودند یا روزگار هنوز کاممان را تلخ نکرده بود،
نمیدانم شب ها کوتاه تر بودند یا قلبمان دلتنگ کسی نبود.
من هم نمیدانم که بعد از تو ،چه بر سرم آمده
فقط وقتی کسی حالم را می پرسد احساس میکنم
سخت ترین سوال دنیا را جواب میدهم.